دانلود پی دی اف کتاب اضطراب دافنه دوموریه PDF

در همان شب نخست اقامتشان در ونیز، در رستوران هتل، نگاه‌های دو خواهر جوان که در میز روبه‌رو نشسته بودند، آرامش را از لورا و جان ربود. آن‌ها بی‌وقفه به این زوج خیره شده بودند و این نگاه‌های نافذ، لرزه بر اندامشان انداخت و ترس را در دلشان بیدار کرد. نگرانی آن‌ها زمانی به اوج رسید که جان به یاد خبری افتاد که اخیراً در روزنامه‌های کشورش، انگلستان، خوانده بود: خبری که از تعقیب و گریز دو جانی، زن و مرد، از شهری به شهر دیگر و از کشوری به کشور دیگر برای شکار طعمه‌هایشان و به سرقت بردن و در نهایت قتل آن‌ها حکایت می‌کرد. این خبر، شک و تردید را در ذهن جان و لورا کاشت. آن‌ها نمی‌دانستند که آیا این دو خواهر جوان همان جانیان هستند یا نه، اما همین احتمال، شب آن‌ها را به کابوسی از ترس و اضطراب تبدیل کرد. این داستان با ترکیبی از تعلیق و هیجان، خواننده را به دنیایی از شک و تردید و وحشت می‌برد و نشان می‌دهد که چگونه یک خبر، می‌تواند زندگی افراد را تحت تأثیر قرار دهد و آن‌ها را در مواجهه با ناشناخته‌ها به دنیای پر از تردید و نگرانی بکشاند.

من، استیفن، یا همان استیو، یکی از کارکنان شرکت الکترونیکی بودم که برای مأموریتی خاص، به منطقه‌ای مرموز به نام «سایکس میر» اعزام شدم. با نزدیک شدن به مقصد، جوانی به نام «کن» با ماشین به استقبال من آمد و در طول مسیر، به من از سایکس میر گفت. همه چیز آن‌جا برایم ناشناخته و عجیب بود؛ تا آنجا که جلوی دروازه، سگی عظیم‌الجثه به اسم «سربرس» را دیدم. کن با خونسردی توضیح داد که سربرس اهلی است و زودتر از ما به آنجا می‌رسد. در همین حین، سگ ناگهان سیخ ایستاد و با سرعتی باورنکردنی از ما دور شد. پس از ورود به ساختمان، کن با لحنی عجیب گفت که در این مکان، هم بازی می‌کنیم، هم کار و هم می‌خوابیم. داخل ساختمان، چند نفر مشغول کارهای پژوهشی بودند. رهبری گروه بر عهده فردی به نام «جانوس» بود و پزشکی به نام «رابی» نیز در آنجا حضور داشت. مک لین، کن و دیگران با دیدن من ابراز خوشحالی کردند، اما من هیچ احساسی نداشتم؛ هیچ حسّی از خوشحالی یا ترس، گویی که این مکان، احساسات مرا نیز از من گرفته بود.